قسمتی از کتاب :
کتاب تبهکار مو طلائی نوشته میکی اسپیلین / از عملیات کارآگاه معروف آمریکایی (مایک هامر ) / ترجمه احمد سعیدی
هواپیمای بزرگی که از نوع جت بوئینگ بود، غرش کنان در میان آسمان آبی به جلو می رفت و از روی ابرهای پنبه ای رنگ که در گوشه و کنار به طور پراکنده ای خودنمایی می کردند، می گذشت.
من و (ولدا) منشی زیبایم در روی صندلی نشسته بودیم و او کتابی در دست داشت و مشغول مطالعه آن بود. من هم که تا چند لحظه قبل روزنامه را مقابل چشمانم گرفته و خبرهای کوچک و خواندنی آن را مطالعه می کردم، حال دیگر از مطالعه خسته شده بودم و در عوض مشغول نگریستن به مناظر متحرک زیرپایم از پشت شیشه پنجره کوچک هواپیما بودم.
چند لحظه بعد مهماندار هواپیما که دختر بلند قامت و زیبارویی بود و پیوسته لبخند نمکینی بر لب داشت از در عقل وارد شد و با صدائی لطیف گفت:
– مهمانان عزیز شرکت ما امیدوار است سفر خوش و پر لذتی را در پیش داشته باشید. تقاضا میکنم کمربندهایتان را ببندید چون بروی فرودگاه لاس وگاس رسیده ایم و تا چند دقیقه دیگر هواپیما بروی باند خواهد نشست ، من سرم را برگرداندم و او را نگریستم و وقتی حرفش تمام شد با انگشت سبابه دست راستم اشاره ای به نمودم و منتظر شدم تا بآنجا بیاید.
میهماندار زیبا آرام آرام خرامید و بطرف صندلی من امد و وقتی به آن رسید سرش را جنباند من که در عقب صندلی نشسته بودم و به چشمان آبی رنگش مینگریستم , گرداند و گفت :
-آیا فرمایشی داشتید ؟
من بدون انکه توجهی به (ولدا) که به شنیدن صدای او سرش را بالا گرفته بود و با تعجب گاهی بمن و گاهی به زن جوان نگاه میکرد , بکنم خطاب بزن گفتم :
– خانم قشنگ من نمییدانم چگونه باید این کمربند را ببندم , آیا ممکن است کمکم کنید ؟
-(ولدا) با حیرت گفت :
-آه (مایک) تو …
- دانلود کتابل با لینک مستقیم
- تعداد صفحات:۱۵۶
- حجم:۵٫۰۷مگابایت
- ناشر : تهران
- سال انتشار : ۱۳۴۴
- بازنشر:بوکیها دات کام
همیشه بهترین هستید. دمتون گرم ❤️