درباره کتاب : برای مردم غرب بسیار دشوار بود که بفهمند چرا مسلمانان به چنین اقدامات خشونتباری علیه کتاب سلمانرشدی، آیات شیطانی، دست میزنند. بهنظر غیرمنطقی میرسید که یک داستان چنان هیجانی در مسلمانان بهوجود آورد که بهعنوان سندی برغیرقابل مدارا بودن دین اسلام استفاده شود.
بهخصوص برای جامعه انگلستان، با داشتن عقاید مختلف، غیرقابل قبول بود که گروههای مسلمان که داخل شهرهای آنان زندگی میکنند، آماده کشتن آن باشند. ولی در حقیقت در این ماجرا میتوان بقایای خاطرات دردناکی از گذشته اسفبار غرب نسبت به مسلمانان را دید.
در سال ۸۵۰ میلادی یک راهبهٔ مسیحی به نام پرفکتوس که برای خرید به بازار شهر قرطبه پایتخت آندلس اسپانیا رفته بود توسط گروهی از اعراب به مناظره دعوت شد که بگوید آیا مسیح از لحاظ مقام پیامبری برگزیدهتر بوده یا محمد…
[note color=”#fee8b8″]این کتاب از سوی بوکیها توصیه می شود[/note]
[toggle title=”برای مشاهده توضیحات کامل درباره نویسنده و فصلهای کتاب اینجا کلیک کنید”]
کتاب زندگینامه پیامبر اسلام(ص) (Muhammad A Biography of Prophet) [1] را خانم کارن آرمسترانگ (Karen Armstrong) در سال ۱۳۸۰٫ش/۲۰۰۱٫م نگاشته و آقاى کیانوش حشمتى در سال ۱۳۸۲٫ش/۲۰۰۳٫م ترجمه کرده و در سال ۱۳۸۳٫ش/۲۰۰۴٫م انتشارات حکمت در شمارگان ۲۰۰۰ نسخه آن را به چاپ رسانده است. این کتاب ۳۷۷ صفحه دارد و از مقدمه مترجم و نویسنده، ده فصل اصلى و پىنویسها تشکیل یافته است، اما آرمسترانگ کیست؟ انتشارات حکمت او را اینگونه معرفى مىکند:
خانم کارن آرمسترانگ یکی از صاحبنظران مشهور در عرصه دین در جهان انگلیسىزبان است که هفت سال از عمرش را در مسلک راهبهاى کاتولیک سپرى کرد. او شرح احوال خویش را در زندگىنامه پرفروش «از میان معبر باریک» بازنویسى کرده است. وى مؤلف کتابهاى پرفروش و نامآورى چون «تاریخچهاى از خدا» که تا کنون به بیش از سى زبان ترجمه شده است، «اسلام: تاریخى کوتاه» و «کتاب بودا» از مجموعه کتابهاى انتشارات واید نفلدونیکلسون است. آثار دیگر آرمسترانگ عبارتاند از: «در جستجوى خدا: بنیادگرایى در آیین یهود»، «مسیحیت و اسلام»، در «آغاز: تفسیرى نوین از پیدایش»، «تاریخ اورشلیم: یک شهر، سه دین» و «خداشناسى از ابراهیم تاکنون»
کتاب «زندگینامه پیامبراسلام(ص)» آرمسترانگ که یک ماه پس از حادثه یازدهم سپتامبر انتشار یافت و به پرفروشترین کتاب سال امریکا تبدیل شد، با چه انگیزهاى به نگارش درآمد؟ آرمسترانگ در پاسخ به این پرسش مىنویسد: ۱ــ در برابر مخالفت یک کنگره اسلامى انگلیسى، شیوخ عربستان و علماى الازهر با فتواى آیتالله خمینى(ره)، معرفى دنیاى اسلام به خونخوارى، متعصب دانستن اسلام و مسلمانان و ارائه چهره وحشتناک از سیماى محمد(ص) واکنشى صورت نمىگیرد، در حالى که محمد(ص) یکى از انوار تاریخ بشریت است؛ ۲ــ غیرمنصفانه است که اقدام چند مسلمان افراطى را به آیین پیامبر اسلام(ص) نسبت دهیم و دین او را دین ترور، قتل و وحشت بنامیم.
البته حمله به اسلام، مسلمانان و پیامبر، سابقهای طولانى در غرب دارد که با انتشار کتاب آیات شیطانى و بهویژه با وقوع حادثه تروریستى یازدهم سپتامبر به اوج خود رسید. چه چیزى این حمله را شدت بخشید؟ در تورات و انجیل و در عملکرد اسرائیل یهودى و امریکاى مسیحى هم موارد بسیاری وجود دارد که میتوان با دستاویز قراردادن آنها در برابر یهودیان و مسیحیان جبههگیری کرد، اما چرا کسى از آنها براى تروریست خواندن پیروان موسى(ع) و هواداران عیسى(ع) استفاده نمىکند؟ در واقع آرمسترانگ مىخواهد بگوید حمله گسترده و بىنظیر به مقدسات اسلامى، او را واداشت که براى دفاع از اسلام و مسلمانان و روشن شدن ذهن مسیحیان غربى نسبت به چهره نورانى پیامبر(ص)، زندگى واقعى پیامبر(ص) را تحریر نماید. اما آیا او داستان حقیقى حیات آخرین فرستاده الهى را نگاشته است؟ برای پاسخ به این سوال خلاصهای از کتاب در زیر ارائه شده است.
خلاصه کتاب
این کتاب از ده فصل اصلى تشکیل شده است که مرور خلاصه هر فصل، تفاوت آنها را در حجم و کیفیت مطالب نشان مىدهد.
فصل اول: محمد دشمن است؟!
توهین غربىها به اسلام و پیامبر، سابقه طولانى دارد. نخستین توهینها از اسپانیاى اسلامى و قرطبه و از سال ۲۲۹٫ش/ ۸۵۰٫م آغاز شد. پرفکتوس، راهبه مسیحى، اولین ناسزاگو علیه پیامبر بود. به تأثیر از او، تعدادى از جوانان مسیحى قرطبه یک گروه شهادتطلب را تشکیل دادند تا مانع گسترش نام و آیین محمد(ص) در اسپانیا شوند. شهادتطلبان قرطبه با حمایت آشکار و پنهان برخى مقامات کلیسا و گروهى از مردم مسیحى مىکوشیدند پیامبر را دروغگو، شهوتپرست و خوشگذران نشان دهند. تصویرى که این گروه از پیامبر آفرید، همچنان در اذهان عمومى غرب باقى ماند و در برافروختن شعله جنگهاى صلیبى در ۴۷۴٫ش/۱۰۹۵٫م مؤثر واقع شد. از این رو، جاى تعجب نیست که در جنگهاى صلیبى نام رسمى مسلمانان به کثافت تغییر یافت. افراد بسیاری کوشیدند تصویر ذهنى غربیان را نسبت به پیامبر عوض نمایند. این کوششها به موازات افزایش تخریب چهره پیامبر گسترش مىیافت، ولى تعصب قدیمى آنچنان جا افتاده بود که این تلاشها را ناکام مىگذاشت. به علاوه حس برتربینى غربى که به دلیل توسعه قدرت مادى اتفاق افتاد و به فتح و استعمار سرزمینهاى اسلامى منجر گردید، انسان غربى را به درستى عقایدش درباره پست بودن پیروان محمد(ص) و درست بودن اندیشه مسیحى مطمئن ساخت.
فصل دوم: محمد یک انسان الهى است
محمد(ص) در چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. فلسفه بعثت، نجات انسان جاهلى جزیرهًْالعرب و پس از آن نجات همه انسانهاى جاهلى آن عصر و عصرهاى بعدى بود. او در یک دوره پانزده ساله به خودسازى پرداخت و آنگاه رسالت عظیم هدایت انسانها را پذیرفت. حوادثى که بر پیامبر گذشت، در کتب تاریخى معتبرى گرد آمده است که نویسندگان آن عبارتاند از: محمد بن اسحاق (وفات ۱۴۶٫ش/۷۶۷٫م)، محمد بن عمرالواقدى (وفات ۱۹۹٫ش/۸۲۰٫م)، محمد بن سعد (وفات ۲۲۴٫ش/۸۴۵٫م) و ابوجعفر طبرى (وفات ۳۰۲٫ش/۹۲۳٫م). آثار این چهار نفر، بهرغم ایرادهایی، از امتیازات فراوانی برخوردار است و لذا براى آگاهى از تاریخ صدر اسلام و تفسیر حوادث آن مقطع، از منابع باارزشى محسوب میشوند. ابزار اصلى پیامبر براى هدایت و نجات انسانها قرآن بود. قرآن کتابى است که آیات آن متناسب با حوادثى که روى مىدادند و براى گرهگشایى آنها نازل شده است. البته فضیلتهاى اخلاقى پیامبر هم در کشاندن اعراب جاهلى به مسیر تمدنى جدید مؤثر بود. در واقع، محمد(ص) آخرین حلقه مسیرى است که انبیا براى ساخت مدینه فاضله و جامعه مطلوب الهى گشودهاند.
فصل سوم: جاهلیت
جزیرهًْالعرب اوضاع سخت جغرافیایى را پیش پاى اعراب جاهلى قرار مىداد. دخالتهاى دو امپراطورى ایران و روم در بخشهاى جنوبى و شمال شبهجزیره و مناطق مرزى بر سختى زندگى عرب بیابانگرد مىافزود. به علاوه ایرانیان و رومیان از یهودیان و مسیحیان ساکن شبهجزیره براى نفوذ و جلوگیرى از حملات گاه و بیگاه اعراب به مرزهاى خویش، بهره مىبردند و بر مشکلات سکنه بومى میافزودند. عرب در جاهلیت، مطیع رئیس قبیله بود. به جنگ عشق مىورزید، ولى به مروّت و جوانمردى هم روى خوش نشان مىداد. او با همه سختىهاى طبیعى و غیرطبیعى سرزمین حجاز، رو به کعبه داشت و براى طواف پا پیش مىگذاشت. روابط بین عربهاى قبل از بعثت پیامبر، بدوى و در عین حال ساده و غیرپیچیده بود. قبایل روابط درونى خود را داشتند و به آن احترام مىگذاشتند و البته برترى قریش را پذیرفته بودند. پیوندهاى خونى و قبیلهاى معیار درستى و نادرستى حوادثى بود که در پیرامون آنان روى مىداد. اعراب در وضعیت عادى فقط بتانى را مىپرستیدند که آنها را واسطه بین خود و الله مىدانستند و در موقعیتهای سخت و دشوار به سراغ الله میرفتند. به همین دلیل آنها مشرکانى بودند که وجود خداى واحد را نفى نمىکردند، ولى او را در اداره جهان نیازمند خدایان کوچک چوبى و سنگى مىدیدند.
فصل چهارم: وحى
از دوران کودکى پیامبر اطلاعات کمى در دسترس است، اما مىدانیم که پیامبر یتیم به دنیا آمد و اندکى پس از تولد، او را به حلیمه سپردند. ورود پیامبر به خانه حلیمه براى او برکت بیشتر و رزق فراوانتر به همراه آورد، اما زمانى که حلیمه با داستان شکافتن سینه او مواجه شد، از نگهدارى پیامبر به هراس افتاد. پیامبر جوانى را با پاکدامنى، یتیمى، تنگدستى و چوپانى سپرى کرد. با این وصف خدیجه درستکارى و پرهیزگارى او را در سفر تجارى آزمود و آنگاه رغبتى فراوان به ازدواج با پیامبر یافت. خلوتگزینى و خودسازى محمد(ص) در غار حراء پانزده سال پس از ازدواج با خدیجه ادامه یافت و در این دوره از زید و على نگهدارى کرد تا اینکه سرانجام اولین نداى وحى را شنید و آن را ترسناک یافت و با وحشت به سوى خدیجه آمد. خدیجه او را آرام ساخت تا بهتدریج دریافت که آنچه بر او وارد گردیده، وحى است و خدا او را به رسالت براى هدایت انسان مبعوث کرده است. وحى نازلشده، همان وحى وارد آمده بر پیامبران پیش از او بود و تنها پیامبران الهى شایسته دریافت چنین وحىاند.
فصل پنجم: بشارتدهنده
پیامبر پس از بعثت کوشید پیامهاى اسلام را در جامعه جاهلى عرب به اجرا درآورد، ولى در پى برقرارى مساوات و ریشهکنى فقر و استقرار سادهزیستى بر پایه قرآن بود. از این رو، بردگان، فقیران، زنان و جوانان بیشتر او را مىپذیرفتند. پیامبر در این راه، از سختىها نمىهراسید و شک نداشت که خدا از او حمایت مىکند. به علاوه از استعداد ذاتى بالایى براى پیشبرد راهش برخوردار بود. قرآن به مدد او مىآمد و محتوا و آهنگ آن به پیروان او مىافزود. جذبشدگان نیز افراد دیگر را به سوى اسلام مىکشاندند. به جز تعداد اندکى از قبیله قریش، دیگران چندان نمیترسیدند، چون تصور نمىکردند خدایانشان در حال سرنگونىاند. هواداران محمد(ص) دیگر به خانه و قبیلههاى خویش احساس تعلقى نداشتند. بهظاهر پیامهاى اسلام به تفرقه در خانهها و قبیلهها مىانجامید؛ پدرى کافر مىماند و پسرى مسلمان مىشد، اما اسلام آمده بود تا پیوندهاى جاهلى را برافکند و پیوندهاى جدیدى بر پایه دین و ایمان برافرازد و این همان بشارتى بود که قرآن از آن سخن مىگفت؛ بشارتى که انسان را از خاک جدا مىکرد و به عرش مىبرد.
فصل ششم: آیههاى شیطانى
پیامبر از بتهاى سهگانه لات، عزى و هبل برائت جست. اختلاف شدیدی بین مسلمانان و مشرکان ایجاد شد، بهگونهای که هر روز و هر ماه مجادله آنان افزایش مییافت. مشرکان مسلمانان را اذیت، آزار و شکنجه میکردند، بهویژه مسلمانانی که حامى و قبیلهای نداشتند. پیامبر بهناچار عدهاى از مسلمانان را براى فرار از آزار قریش به حبشه فرستاد. بهدنبال آن نمایندگانى از قریش به حبشه رفتند، ولى نتوانستند نجاشى را براى پسفرستادن آنان متقاعد سازند. پیامبر براى کاهش فشار مشرکان در آیاتى از سوره نجم بتان آنان را ستایش میکرد (داستان غرانیق)، اما بیدرنگ آن را پس مىگرفت. همه پیشنهادات قریش به پیامبر، براى دست برداشتن از رسالتش، و همه اقدامات آنان در مخالفت با پیامبر ناکام ماند تا آنکه قریش به تحریم مسلمانان و بنىهاشم اقدام کرد و مسلمانان به شعبابىطالب رفتند و در وضعیت دشوارتری زندگی کردند. ابوجهل و ابولهب مخالفتهاى قریش علیه پیامبر را سامان میدادند. اما بهتدریج تحریم اقتصادى پیامبر و یارانش شکسته شد، زیرا تعدادى از افراد قبیله قریش مخفیانه به محاصرهشدگان غذا مىرساندند.
فصل هفتم: هجرت راه جدید
محاصره شعبابىطالب شکسته شد و محمد(ص)، بنىهاشم و مسلمانان به زندگى در مکه بازگشتند. پیامبر(ص) پس از این پیروزى با دو حادثه تلخ مواجه گشت: مرگ خدیجه و مرگ ابوطالب. بدینترتیب دو حامى بزرگ پیامبر(ص) از دست رفتند. تبلیغ دین بی آن دو در مکه دشوار شد و تبلیغات و حملات قریش به رهبرى ابوجهل شدت یافت، لذا پیامبر(ص) بهناچار به طائف رفت تا بلکه در آنجا حامیانى براى دین خود بیابد. مردم طائف از او حمایت نکردند بلکه وى را از شهر اخراج کردند. در این اوضاع بد و ناگوار، خداوند سفر معراج را براى پیامبر(ص) تدارک دید، و این موجب شد پیامبر(ص) به ادامه راه دلگرم شود. دوره جدیدى از مأموریت آغاز شد. محمد(ص) به ازدواجهاى متعدد دست زد تا با ایجاد پیوند با برخى قبایل، آنها را به سوى اسلام بکشاند، ولى وضعیت مکه به نفع پیامبر نبود. دیدارى بین او و تعدادى از اهالى مدینه اتفاق افتاد. این دیدار در سال بعد تکرار شد و به انعقاد پیمانى بین پیامبر و نمایندگان مردم مدینه انجامید. پیامبر محیط مدینه را براى تبلیغ دین اسلام مهیا دید، بنابراین اول مسلمانان و سپس خود او به آنجا هجرت کردند. دشمنىهاى عبدالله ابن ابى، دشوارىهاى مستقر کردن حکومت اسلامى و سختىهاى پیوند دادن انصار و مهاجر از مشکلات اولیه پیامبر در مدینه بود.
فصل هشتم: جنگ مقدس
پیامبر در مدینه ناچار بود به جنگهاى متعددى دست زند که همه آنها دفاعى بود. قرآن جنگ را محکوم کرده است مگر براى دفاع از سعادت و حیات اسلام. پیامبر در جنگها با دو مشکل مواجه بود: از یک سو با دشمن مجهز و از سوى دیگر با تازهمسلمانهاى مردد و مخالفان مصمم روبرو بود. محمد(ص) در فراهم آوردن تدارکات جنگ، تقسیم غنایم جنگى، توجیه شکست براى جنگاوران و تعیین محل و مکان جنگ، مشکلاتى با یاران و منافقان درون مدینه داشت. پیامبر(ص) براى کاهش جنگها و افزایش مودّتها گاه به برقرارى پیوند فامیلى (ازدواج) دست مىزد. ولى شایعاتى که بر اثر ازدواجهاى پیامبر به راه افتاد (داستان زینب و زید) و افسانههایى که براى برخى زنان پیامبر ساختند (داستان افک و عایشه)، هدف پیامبر را تحتالشعاع قرار داد و دسترسى به آن را با مشکل مواجه کرد. دعواها، حسادتها و دستهبندىهایى که زنانش در خانه وى ایجاد کردند، پیامبر را آزار مىداد و زمینه را براى سوءاستفاده سیاسى برخى فراهم مىآورد که حاصلش به خطر افتادن وحدت اسلامى بود.
فصل نهم: صلح مقدس
سپاه اسلام و حکومت مدینه پس از فتح و غلبه در جنگ خندق (احزاب) یک نیروى شکستناپذیر شد و اندکى به بسط مسالمتآمیز قدرت و دیانتش به خارج از مرزهاى شبهجزیره پرداخت. به علاوه، پیامبر خود به تجارت با سوریه پرداخت تا خلأ و زیان عدم تجارت مدینه با مکه را جبران کند و همچنین از اهمیت تجارى مکه بکاهد. بدینترتیب مکه به اندازه کافى ضعیف شد. پیامبر قصد کرد کعبه را بى سر و صدا زیارت یا فتح کند، اما قریش از ورودش جلوگیرى نمود. تلاش پیامبر براى ورود به مکه و تلاش قریش براى بازگرداندن محمد(ص) بىنتیجه ماند و سرانجام صلح حدیبیه به امضا رسید. امتیازاتى که این پیمان به قریش مىداد، شگفتى برخى از مسلمانان را برانگیخت، ولى یکسال بعد، دوراندیشى پیامبر آشکار شد و پیمانى که برخى آن را صلح تحمیلى مىدانستند، موجب شد مکه بدون خونریزى گشوده شود. دیگر پیامبر عالىترین قدرت شبهجزیره شده بود، ولى با این حال شیوه حکومتىاش با قبل از آن تفاوت نداشت. وى بهرغم انتظاراتى که زنانش در بهرهمندى بیشتر از بیتالمال یا غنایم داشتند، بیش از آنکه قبلاً به آنان مىداد، چیزى در اختیارشان قرار نداد.
فصل دهم: وفات پیامبر
بیستوسه سال از آغاز رسالت پیامبر مىگذشت. او جامعهاى الهى برپا کرد ولى رگههایى از جاهلیت هنوز پابرجا بود. زیرا برخى از قبایل به دلایل سیاسى به اتحاد با پیامبر دست زدند نه به دلیل آموزههاى اعتقادى. ولى مىتوان گفت که او هم امت عرب را یکى کرد و هم خداى واحد را بر خدایان دیگر به پیروزى رساند. با این وصف، حال روحىاش نشان مىداد که از آینده امت نگران است. اندکى پس از رحلت پیامبر، دعواها بر سر جانشینىاش آغاز گشت. آنانى که به جانشینى وى دست یافتند، به توسعه ارضى پرداختند. توسعه ارضى به اصلى اساسی در حکومت بنىامیه، بنىعباس و عثمانىها تبدیل شد. بهرغم گسترش ارضى اسلامى و دورههاى طولانى حاکمیت مسلمانان بر بخشهاى وسیعی از جهان، بسیارى از اصول حکومت پیامبر به فراموشى سپرده شد. انحرافى در سیره پیامبر روى داد و از این روست که مسلمانان مىکوشند با بازگشت به سلف صالح، جامعه خویش را بازسازى و مدرنسازى نمایند. انقلاب اسلامى کوششى است براى برقرارى مجدد ارزشهاى فراموششده اسلامى در سطح بالا.
نقد کتاب
آنچه پیش از این به میان آمد، خلاصهاى از کتاب آرمسترانگ بود. مطالعه کتاب و حتى مرورى بر آن نکاتى را شایسته طرح و گفتوگو مىسازد. بخشى از این نکات که در پى مىآید، غیر واقعى، نادرست و مغرضانه است و برخى دیگر از امتیازات کتاب زندگىنامه پیامبر اسلام(ص) به شمار مىرود.
الفــ نقاط ضعف کتاب
حجم مطالبى که نادرست نقل شده، شگفتآور است،[۲] بهگونهاى که هر خواننده منصف و مسلمانى را وا مىدارد که به مغرضانه بودن آن رأى دهد. البته در اینجا این مطالب آشکارا بیان نشده، بلکه فقط پاسخهای کوتاهی به آنها داده شده است.
۱ــ تردیدى نیست که پیامبر(ص) ترور را به مفهومى که هماینک در غرب وجود دارد، هم در آشکار و هم در نهان نفى کرده است و از این رو نمىتوان کار وى را با کار دیگر رهبران سیاسى معاصر دنیا یکى دانست که ترور را در پشت تریبونها محکوم مینمایند، اما نهان آن را تأیید میکنند و به اجرا مىگذارند. یکى از دهها دلیلِ مؤید مطرود بودن ترور در آیین پیامبر آن است که رسولالله از همان آغاز رسالت و مأموریت الهىاش، برنامهاى مدون (قرآن) در اختیار داشت که اجازه نمىداد حوادث، خود را بر وى و برنامههایش تحمیل کنند، تا نیازمند ترور کسانى باشد که خود را بر برنامههایش تحمیل کردهاند. غیرمنطقى بهنظر مىرسد که مشاهده چند مورد دستور پیامبر براى کشتن یا آن مواردی که اجراى حکم اسلامى است، چنان هیجانى در نویسنده کتاب پدید آورد که بگوید در اسلام خشونت وجود دارد یا آنکه این هیجان وى را وا دارد تصویر مخالفان پیامبر را درباره اسلام مطرح سازد و بدون پاسخ آنها را رها کند و خواننده را در وضعیتى قرار دهد که حداقل در او نسبت به راستى پیامبر شک و تردید پدید آید.
۲ــ اسلام یک دین الهى بلکه برترین، آخرین و کاملترین آن به شمار مىرود و در آن دین، مسلمانان اجازه ندارند چون مسیحیان، پیامبر خویش را بپرستند یا مقامى در حد خدایى برایش قائل شوند، از این رو، این دین و مقرراتش به هیچ روى ناپخته و ناخالص نیست که حرف و سخنش به هرج و مرج بینجامد. اگر هرج و مرج اجتماعى یا توسعهنیافتگى در بین پیروان اسلام دیده میشود، به اسلام ربطى ندارد، بلکه علتهاى مختلفى دارد که یکى از آنها توطئههاى غرب علیه اسلام و مسلمانان است، لذا جذابیت غرب در نزد برخى از مسلمانان معاصر به دلیل حقانیت فرهنگ و تمدن آن نیست، بلکه از درک غلط اسلام از سوى این مسلمان ناشی میشود. عدم توفیق مسلمان امروز را باید در ناتوانىهاى آنان دید، بهدلیلآنکه در دوره پیامبر، اسلام توانایى خود را براى ساختن یک جامعه ایدهآل نشان داد.
۳ــ پیامبر تاجر نبود، تنها دو سفر تجارى آن هم براى تأمین معیشت به شام انجام داد، بنابراین نباید او را در ردیف تجار مکه قرار داد. تحول روحى پیامبر هم از سفرهاى تجارى یا زندگى در مرکزیت ثروت و تجارت، یعنى مکه، ناشی نمیشد، اگرچه قوىترین مرد عرب در توانایى جسمى و روحى بود. تحول روحى وى به عوامل دیگرى غیر از آنچه آرمسترانگ گفته است، ارتباط دارد. به همین دلیل زمانى که به رسالت مبعوث شد و سروش وحى بر وى نازل گشت و او را پیامبر خواند، آن را یک پدیده پیشبینىنشدنی یا نامأنوس نپنداشت. بهراستى اگر پیامبر تاجر یا تاجرپیشه بود، چرا با سرمایهداران یا سرمایهدارى مخالفت کرد و بیشترین پیروان وى فقرا بودند؟ اگر او تاجر بود و ثروت را دوست مىداشت، چرا بارها پیشنهاد قریش را مبنی بر دریافت پول و ثروت رد کرده بود؟ پیامبر در اوج قدرت، غنایم را بین اصحاب و تازهمسلمانانى چون ابوسفیان تقسیم کرد، در حالى که مىتوانست آنها را برای خود بردارد! حتى پیامبر در مقابل درخواست همسرانش که سهم بیشترى از غنایم مىخواستند، به خواست خدا مدتى از آنان کناره مىگرفت و زمانى به نزد آنان بازمیگشت که زندگى به همان شیوه ساده را پذیرفته بودند.
۴ــ تاریخنگارى اسلامى فقط با استناد به چهار کتاب تاریخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق و ابن سعد تصویر صحیح از تاریخ زندگى پیامبر ارائه نمىکند. اولین منبع معتبر در بازیابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام قرآن است. البته در مراجعه به قرآن باید به دشواریهاى فهم و تفسیر درست آن واقف بود و ابزارهاى لازم را براى درک صحیح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر آن کسى را که قصد تاریخنویسى اسلامى دارد، از روایتهاى نقلشده از عایشه که بسیارى از آنها بینقض نیست، بىنیاز مىکند و حتى دروغپردازى برخى از داستانهایى که به دوره کودکى پیامبر نسبت دادهاند، مشخص مىسازد، زیرا قرآن نه به انتقادات یا سؤالات پیامبر بلکه به انتقادات و سؤالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن، برخلاف اناجیل، تحریفى صورت نگرفته و از این رو مستند است و معیارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت پیامبر بهشمار مىرود.
۵ــ برخلاف تصویرى که آرمسترانگ ارائه مىکند، پیامبر با زنان خویش مشکلى نداشت. در حادثه افک و در قصه تحریم کوتاه زنان، پیامبر براى هدایت آنان به مسیر الله مدتى با عایشه و دیگر زنانش قطع رابطه کرد و به امر خداوند هم دوباره به سوى آنها بازگشت. به علاوه، عایشه، امسلمه و حتى خدیجه، فقط همسران پیامبر بودند و آنان را در جایگاه مشاوران پیامبر دیدن خطاست. پیامبر بر زنان خویش کنترل داشت، لذا شواهدى مبنی بر وجود دستهبندى قومى و اختلافهاى سیاسى در بین آنها در دست نیست. تنها پس از وفات پیامبر عایشه برخلاف توصیه رسولالله در رأس یک حرکت سیاسى قرار گرفت که به جنگ جمل علیه على(ع) انجامید. فلسفه ازدواجهاى متعدد پیامبر مبناى عشقى نداشت. او اغلب با زنان بیوه ازدواج میکرد و حاصل این ازدواجها اتحاد و وحدت قبایل مختلف اعراب بود. پیامبر حتى در رفتارش با زنان خود تفاوتى قائل نبود و مبناى رفتارش را عدالت قرار مىداد و نهتنها با عایشه بلکه با همه آنها رئوف و مهربان بود.
۶ــ اما خدیجه در نزد پیامبر عزیزتر بود و او را بیش از دیگران ستایش مىکرد. پیامبر با هدف برانگیختن و ناراحت کردن سایر زنانش از خدیجه تعریف نمیکرد، بلکه خدمات و زحمات او را به اسلام، بیش از دیگران مىدید. بهطور قطع، یارى و فداکارى خدیجه تاثیر مهمى در پیشبرد رسالت پیامبر داشت، ولى اگر گفته شود خدیجه کسى بود که تردیدهاى پیامبر را نسبت به رسالتش برطرف کرد یا اگر دلدارىهاى او نبود، پیامبر از ادامه راهش منصرف میشد یا اینکه پیامبر با مشورت و راهنمایى او گام برمىداشت، سخنى به گزافه گفتهایم، زیرا سند محکمى براى تأیید ادعاهاى فوق وجود ندارد.
۷ــ عایشه هم، فقط همسر پیامبر است نه مشاور، هادى یا تحمیلکننده نظرات خود بر پیامبر. او زمانى به نامزدى و ازدواج پیامبر درآمد که سن و سال کمى داشت، ولى تحت تربیت پیامبر قرار گرفت و از آن فضاى کودکى و کمسالى خارج گشت، نه اینکه پیامبر با کودکى او همراه و همگام شود. در حادثه افک، خداوند دامن وى را از هر گونه آلودگى پاک کرد. پیامبر از پاکى او باخبر بود، ولى براى قانع کردن مردم، نخست از عایشه کناره گرفت و پس از آنکه خداوند پاکى وى را تأیید کرد، روابط آن دو به حالت عادى بازگشت. علاقه پیامبر به عایشه بیش از دیگران نبود، چون پیامبر اسوه عدالت است و نمىتواند یکى از زنانش را بیش از دیگران دوست بدارد و آن را با محبت بیشتر پاسخ دهد.
۸ــ مسیحیان کوشیدهاند با پیام عشق و دوستى مسیح(ع) به مسلمانان نزدیک شوند، ولى شیطنتهاى ارباب کلیسا، توطئههاى مقامات دولتى و…، اغلب، کار را به توهین مسیحیان علیه پیامبر، اسلام و مسلمانان کشانده است. تلاشهاى زیادى هم براى ترسیم چهره زیباى پیامبر در غرب انجام شده که کم نتیجه بوده است. مسیحیان مىگویند ما از خندیدن مسیح چیزى نشنیدهایم، ولى پیامبر اسلام خندهرو بود. پیامبر براى جدا نشان دادن دین خود از مسیح تلاشى نکرد بلکه آن دو را داراى یک هدف و آرمان مىدید. مسیح و محمد قهرمانان تاریخ با دو هدف مجزا نبودهاند، آن دو پیامبری الهى بودهاند که تنها براى انجام کارى که خداوند از آنان خواسته بود، به میدان آمدند. آن دو هدفى جز نجات بشریت نداشتند و از همان آغاز رسالت، پیامشان براى همه جهانیان یکسان بود. از این رو هیچ تفاوتى بین اللَّه در قرآن و خدا در انجیل تحریفنشده وجود ندارد. در واقع آیین پیامبر با آیین توراتى و انجیلى اختلافات ریشهاى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با یهودیان و مسیحیان، اختلاف بر سر تحریف انجیل و تورات بود. البته بخشى از مخالفتهاى غرب با پیامبر به آن دلیل است که پیامبر حکومت تشکیل داد، در حالى که مسیح فرصت پیدا نکرد زمینه تأسیس حکومتى را فراهم آورد.
۹ــ بىگمان برخى از داستانهایى که در وصف پیامبر گفته و نوشتهاند، دروغ است، ولى بعضى از آنها روحانى هستند و میتوان به آنها اتکا و اعتماد کرد. مسلمانان تعدادى از داستانهایى را که به تولد پیامبر نسبت داده میشود، منطقى و درست مىدانند، ولى داستانهاى تخیلى و ساختگى را که از بىخبرى، وحشتزدگى و تصمیم به خودکشى پیامبر حکایت مىکند، رد مىکنند. پیامبر هیچگاه به هقهق ننشست و به مداراى با بتان نپرداخت، بیاذن مالکى به ملک شخصى او وارد نشد، دچار بحران روحى و روانى و خودبینى نگردید، در سفر آسمانى معراج شراب ننوشید، در زمانى که عبداللهبنابى، به خشم، یقه او را گرفت، به او خشم نگرفت، پیامبر هرگز با فرستادگان قریش به تندى سخن نگفت و اخلاق اسلامى را در مواجهه با دشمنان خود فراموش نکرد. آیا شایسته پیامبر است که درستى صلح حدیبیه را از امسلمه بپرسد و او براى کاستن مخالفت مسلمانان با صلح حدیبیه، پیامبر را راهنمایى کند؟حضور پیامبر بر قبر ابن ابى نمایشى و براى ترساندن این یا آن یا براى عوامفریبى نیست، بلکه اجرای تکلیف الهى و ارج نهادن به انسانیت انسانهاست (لقد کرمنا بنى آدم).
۱۰ــ قرآن کلام الهى است که براى هدایت بشر فرستاده شده و گوش سپردن به آواى آن همیشه هدایتگر است، ولى هیچ مسلمانى بر این باور نیست که با استماع قرآن در همان فضاى روحانى قرار مىگیرد که پیامبر قرار مىگرفت. این قرآن، براى بهرهدهى به فرد و شخص خاصى نازل نشده، بلکه وسیله و ابزارى است براى هدایت عموم مردم در همه مکانها و زمانها. پیامهاى کتابالله روشن و همگى جدى و واقعى است. گرایش به اسلام جادویى نبود بلکه حقایق همین قرآن و زیبایى آن برخى را مجذوب دین اسلام ساخت، و آنها را از شرک و بتپرستى رهانید. قوانین قرآن کهنه نشده و لذا امروز هم براى پیروانش درست، حقیقى و مفید است و مىتواند جامعهاى برین، فاضله و نیک تشکیل دهد.
۱۱ــ عربستان واژه جدیدى است که قدمتى کمتر از صد سال دارد. اطلاق واژه عربستان بر حجاز یا جزیرهًْالعرب غیرعلمى است و البته شبهجزیره را فقط نمىتوان به یمن امروزى نسبت داد، بلکه همه سرزمینهایى را دربرمیگیرد که امروزه شبهجزیره عربستان نامیده مىشود. ایرانیان و رومیان گاهى به همین شبهجزیره لشکر میکشیدند یا قصد داشتند به آن حمله کنند که هر بار فتح آن را بىحاصل یا دستنیافتنى میدیدند، لذا کوشیدند اعرابی را که در همسایگی مرزهایشان در شبهجزیره مستقر بودند، با خود همراه کنند یا آنان را تحت نفوذ خود درآورند. آنها هم از ظلم و ستم امپراتوران ایران و روم بىبهره نبودند و براى رهایى از این ظلم به اسلام گرایش یافتند، ولى همه علاقه و گرایش اعراب سرحدات به دلیل آن ظلمها نبود، بلکه اسلام جاذبههاى قوىتری داشت. پیامبر به همین سرزمین(جزیرهًْالعرب) عشق مىورزید و براى هدایت ساکنان آن تلاش بسیار کرد، اما این عشق و تلاش به معناى آن نبود که پیامبر سوسیالیست یا ناسیونالیست بود، بلکه او انسان موحدى بود که مىکوشید همه را به توحید دعوت کند و جامعهاى موحدانه پدید آورد.
۱۲ــ قبیله قریش که بازیگر اصلى در مقابل پیامبر است، قبل از تولد پیامبر قوىترین قبیله عرب شده بود، لذا شکستهاى آن فقط به دلیل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوت نبود، بلکه ناتوانی در برابر قوت پیام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مىرود. هدف پیامبر از عرضه پیام اسلام به قریش پدید آوردن اضطراب در آنها نبود، بلکه هدف آن بود که قریش به خود آید و به پرستش خداى واحد نه بنات الله گردن نهد. قریش در چنین وضعیتى، درمانده و ناتوان بود و نمىتوانست چنان تأثیرگذار باشد که اسلام آوردن حمزه را به تصمیم قریش در تنها گذاردن پیامبر ربط دهیم. در آن هنگام قریش آنقدر قوی نبود که از مهاجرت قریبالوقوع پیامبر به مدینه باخبر باشد و تصمیم بگیرد از هجرت وى به آن شهر ممانعت کند. ابوسفیان که رهبرى قریش را در دست داشت از قوت در اندیشیدن برخوردار نبود، اگر او در اندیشیدن قوى بود، باید مىتوانست در مقابل موفقیتهاى پیامبر و سپاه اسلام به پیروزهایى دست یابد یا باید از کمک به قبیله بکر در حمله به خزاعه، قبیله همپیمان پیامبر، جلوگیرى مىکرد تا فتح مکه به دست سپاه اسلام اتفاق نیفتد.
۱۳ــ بىشک سخن یهود مدینه در مورد منجى در حال ظهور، در آمادگى مردم یثرب در پذیرش اسلام مؤثر واقع شد، ولى نمىتوان آن را تنها عامل به حساب آورد. البته نقش بحیراى راهب و ورقه بن نوفل در این زمینه کمتر از یهود است. از این جمله است که تغییر قبله را به درایت تازهمسلمان مدنى براء بن معرور نسبت دهیم. به علاوه، مخالفت یهود با پیامبر شکستى براى مأموریت دینى محمد(ص) به شمار نمىآید، زیرا اگر یهود دیندارانى راسخ بودند به پیامبرى که توارات وعده داده بود، ایمان مىآوردند. پیامبر اسلام از دین یهود بیش از یهودیان آگاه بود و همین امر باید مشوق یهود در روى آوردن به اسلام مىشد. البته ایمان نیاوردن یهود به پیامبر موجب نشد که پیامبر آنها را در فشار قرار دهد و از آنان وجوهى چون خمس دریافت کند. آنچه پیامبر از آنان دریافت مىکرد، خمس نبود بلکه مالیاتى(جزیه) بود که در قبال امنیت به دولت اسلامى پرداخت مىکردند. پیامبر با اتکا به امدادهاى غیبى مىدانست که بنىنضیر میلى به مذاکره واقعى ندارد و بنىقریظه اگر بماند هیچگاه از توطئه دست برنمىدارد.
۱۴ــ برتر نشان دادن عمر، ابوبکر و عثمان بر على(ع) شگفتآور است. على (ع) به دلیل برخوردارى از معصومیت، شایستهترین جانشین پیامبر بود. به علاوه پیوندهاى روحى و فامیلى او با پیامبر، بیش از عمر، ابوبکر و عثمان است. على با عمر، ابوبکر و عثمان دشمنى نداشت تا اینکه بگوییم دشمنى او با عمر بیشتر بود. بر پایه مستندات تاریخى سختگیرى و غرور برازنده عمر است نه على، على نه سختگیر بود و نه مغرور. آیا عمر چنان بر پیامبر تأثیرگذار بود که به رسولالله دلدارى دهد و او را از غم برهاند و على را فاقد این تاثیر بدانیم. شگفتآورتر آنکه عایشه را بر فاطمه مقدم بدانیم و از حسادتهاى زنانه فاطمه علیه عایشه سخن برانیم؟!
۱۵ــ پیامبر از نوجوانى و جوانى، خودسازى روحى خود را آغاز کرد و منتظر نماند تا چهلسالگىاش (زمانى که به رسالت مبعوث شد) فرا رسید، آنگاه به خودسازى خویش بپردازد. درجه و میزان خودسازى پیامبر چنان بالا بود که در مواجهه با پیشنهادات جدید، دیدگاههاى قبلى خویش را اصلاح کرد. خودسازى او بر آموزههاى الهى قرار داشت، از این رو آنچه بر زبان جارى مىساخت و به آن عمل مىکرد، ادبیات تازهابداعشده شخصى نبود، بلکه وحى و قرآنى بود که خدا فرستاد. پیامبر از وحى و قرآن و از نتایج اجرا و ابلاغ آن آگاه بود. خودسازى مبتنى بر آموزههاى دینى، از او پیامبرى لبریز از امید ساخته بود. او براى پدیدآوردن امیدهاى تازه در مسلمانان، آنها را به مدینه برد و حکومتى را محقق بخشید که از آغاز رسالت درصدد تأسیس آن بود. هجرت پیامبر به معناى بریدن از دوستان یا کسانى نبود که دوستشان مىداشت، بلکه هدف دور شدن از دشمن و آغاز زندگى جدیدى بود که سرشار از امید و خدا باشد. پیامبر امیدبخش و خودساخته در مدینه سرآمد همه بود. پیامبر در مدینه از شعر ناصواب بیزارى میجست و شکست و پیروزى در جنگ سرخورده، غمگین و ناراحتش نمىکرد، انگیزهاش در جنگها کسب منافع تجارى و مادى نبود، بلکه اجرای تکلیف الهى بود. او حتى دشمن را تحقیر نمیکرد و بههیچکس چنین اجازهای نمىداد. پیامبر نظام اخلاقى خود را فراتر و عمیقتر از مروّتهاى عربى پایهگذارى کرد. وی مشرکان مکه را فقط در صورت گردن نهادن به اسلام مىبخشید. پیامبر فقط به انتقال وحى دست زد نه ترجمه و تفسیر آن، و هر کارى را انجام داد بر پایه خواست، مشیت و دستور خداوند بود.
۱۶ــ هدف پیامبر بههم ریختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر یا خواهر با برادر نبود، بلکه او مىکوشید پیوندى الهى و دینى را بهجای پیوند فامیلى، قومى و قبیلهاى قرار دهد. از این رو او فقط به آن دسته از مقدسات جاهلى حمله مىکرد که بهظاهر موجب میشدند امنیت مردم فراهم شود، اما در واقع نابودکننده آرامش مردم بودند. پیامبر بر آن باور بود که یکتاپرستى نه جمود فکرى بلکه آرامش فکرى را به دنبال مىآورد، زیرا انسان را به خداى واحد، منبع ازلى و ابدى آرامش، مرتبط مىسازد. وى برای آرامشبخشى به افراد و جامعه، در طی فتح مکه همه را بخشید؛ چه آنانى که تقاضاى عفو کردند و چه بسیارى که حتى تقاضاى عفو نکردند. او مىتوانست آرامشبخش دلها و جانها باشد، به آن دلیل که خود از آغاز به درستى وحى، حمایت خداوند و حقانیت رسالتش ایمان داشت. هیچگاه سنگینى بار رسالت و فراوانى مشکلات حتى ذرهاى سستى در راهش پدید نیاورد.
۱۷ــ ابوطالب همواره مؤمن بود و به پیامبر و راهش عشق مىورزید و به آن ایمان داشت، ولى آن را آشکار نساخت و آشکارا به آن عمل نکرد تا بتواند محکمتر از پیامبر حمایت کند. او هرگز به فکر رها کردن یا تحقیر پیامبر نیفتاد. ابوطالب را باید در همین حد پذیرفت، نه اینکه او را به گونهاى به تصویر بکشیم که درستى و نادرستى کار پیامبر را به وى تذکر مىداد. مرگ ابوطالب که حامى اصلى پیامبر بود، بر محمد(ص) گران آمد، ولى خلل و ضعفى در راه پیامبر پدید نیاورد. عبدالمطلب مانند ابوطالب موحد زیست و مرد و حمزه و عباس پس از اسلام آوردن بیش از گذشته به کمک پیامبر آمدند، اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلب، ابوطالب، حمزه و عباس، هم خود به آزار پیامبر پرداختند و هم دیگران را علیه پیامبر شوراندند.
۱۸ــ نادرستىهاى دیگرى در کتاب به چشم مىخورد که پاسخ موارد مهم آن عبارت است از:
صدور فتواى امام خمینى(ره) علیه سلمان رشدى حملات غرب علیه مسلمانان را افزایش نداد، بلکه آن را آشکار ساخت؛ هرچند سید قطب یک اصولگرا بهشمار مىآمد، نمىتوان وى را نادان دانست؛ شبیه دانستن کار و روش پیامبر(ص) با گاندى، قیاس معالفارق است و البته با قصد عادى جلوه دادن پیامبر به کار رفته است؛ اندیشه حنیف از تعصبات بتپرستى جاهلى ناشى نمىشد، بلکه ریشه در آیین پاک حضرت ابراهیم(ع) داشت؛ اینکه حلیمه نوزادى براى شیر دادن نیافت و لذا شیر دادن محمد(ص) را پذیرفت، فقط روایتی در این زمینه است؛ یتیم شدن پیامبر عقب ماندن وى را از سجایاى اخلاقى فراهم نیاورد، بلکه او را در مواجهه با مشکلات قوىتر ساخت؛ وحى الهى تجاوز به جسم انسان یا پیامبر نیست، بلکه هدیه الهى است که خداوند آن را فقط برای برگزیدگانش در نظر گرفته است؛ آیا پیامبر نمىدانست که مردم، در آغاز رسالتش او را طرد مىکنند که آن را از ورقهًْ بن نوفل بشنود و تأیید بگیرد؟؛ صدوبیستوچهارهزار پیامبر همگى آمدهاند و این عدد یک سَنبَل یا نمایش بىنهایتی آن نیست؛ نمىتوان و نباید برخى از اعمال بعضى از پیامبران را که اشتباه بوده است، شیطانى نامید؛ تصویرى را که قرآن از جهنم ارائه مىکند، باید در کنار تصویر بهشت دید؛ آیا یثربیان سالها پس از آغاز بعثت پیامبر از وجود او بىخبر بودند که در سالهاى پایانى اقامت وى در مکه، او را دیده باشند؟؛ نویسنده از دلیل هجرت یهودیان به مدینه سخن نمىگوید، فقط از زمان آمدن آنها سخن مىراند؛ پیامبر به شاعران هجوگویی بدگمان بود که قصد داشتند چهره اسلام و پیامبر را تخریب کنند؛ نماز جمعه به یوم سبت و روزه کفار روز عاشورا به روزه کفار یهودیان ارتباطی ندارد؛ روبه بیتالمقدس نماز گزاردن به معناى همسویى با دین یهود نبود، همانگونه که اعزام گروهى از مسلمانان به حبشه به معناى ناامیدى مسلمانان از اسلام و پیامبر نبود؛ نقل این موضوع که عربى در خواب دید که باید براى جمع کردن نمازگزاران اللَّهاکبر گفت، و پیامبر آن را از او یاد گرفت، مضحک به نظر مىرسد؛ در دیدگاه اسلام، یهودیت و مسیحیت دو دین الهىاند و این صحیح نیست که آن دو را ادیان امپریالیستى قدیمى بنامیم؛ همانگونه که به کاربردن لفظ عربستان به جاى حجاز درست نیست، به کار بردن واژه سوریه به جاى شام یا شامات نیز اشتباه است؛ روزه واجب شرعى است و این تکلیف به دلیل پیروزى مسلمانان در جنگ بدر واجب نگشته است؛ چرا باید تصمیم عبدالله بن ابى در بازگشت از نیمه راه جنگ احد را منطقى دانست؟؛ اشتیاق انصار به جنگیدن در خارج از مدینه آنان را به جنگ احد کشاند، و فقط عده قلیلى نسبت به آن بىمیل بودند؛ حجاب نشانه حاکمیت مرد بر زن نیست، بلکه ابزارى است براى در امان ماندن زن از چشمهاى طمع؛ حضرت داوود مانند هر پیامبر دیگرى نمىکوشید با قتل و کشتار راه خود را بگشاید، هدف پیامبران هدایت است و هدایت با حاکمیت بر قلبها میسر است؛ جدا شدن قبایلى از قریش و پیوستن آنها به پیامبر فقط به دلیل ترس و قدرتمندى پیامبر نبود؛ دوراندیشى پیامبر در صلح حدیبیه باید سندى باشد براى ثبات آنکه پیامبر همواره بر پایه نقشه به سوى آینده حرکت مىکرد؛ پیامبر همانند شعار معروف مسیحى نمىاندیشید که گونه دیگر خود را براى سیلى آماده سازد. او حتى حاضر شد هر دو گونه خود را به سیلى بسپارد تا تکلیف خود را به انجام رساند؛ پس از ادای مناسک حج از سوى پیامبر، میل به زیارت کعبه افزایش یافت و زائران بیشترى به آنجا آمدند، لذا تشبیه آن به شهر نفرینشده نادرست است؛ توجه پیامبر در اواخر عمرش به مناطق شمالى شبهجزیره نشاندهنده میل اسلام به جهانى شدن بود؛ به پست و مقام رسیدن فرزندان ابوسفیان، به دلیل همکارى با مسلمانان و مسلمان شدن آنها نبود، بلکه بیشتر از زد و بندهاى سیاسى نشأت میگرفت؛ بهراستى سپاهیان محمد(ص) از سپاه روم در هراس بودند؟ پس جنگ موته و تبوک را چگونه مىتوان تفسیرکرد؟؛ بهکارگیرى واژههایى چون اریستوکراسى، دموکراسى و توسعه سیاسى براى حکومت پیامبر، نوعى برداشت ناصواب امروزى از آن حکومت الهى است؛ پیامبر بیش از آنکه نگران مرگ خویش باشد، در روزهاى آخر عمر نگران امت خود بود؛ مخالفت شیعیان با اهل سنت مخالفتى تعصبآمیز نیست، مخالفت بر سر اصول و حق ولایت على(ع) است؛ صوفیه نهتنها پیشقراول مبارزه با هرگونه تهدید اجتماعى نبوده، بلکه اغلب به همراهى با شاهان مفسد پرداخته است.
بــ نقاط مثبت کتاب
آنچه آرمسترانگ گفته است، فقط مطالبى نیست که در بخش قبلی به آنها پاسخ داده شد بلکه در کتاب او ویژگیهای مثبتی به چشم مىخورد که برخى از آنها عبارتاند از:
توهین به پیامبر، اسلام و مسلمانان از غرب مسیحى آغاز شد و تلخترین آن در درون اسپانیاى مسلمان و از سوى راهبهاى بهنام پرفکتوس پدید آمد، در حالى که اسلام هیچگاه براى مشارکت، همکارى و رابطه با ادیان دیگر کوتاهى و بىمیلى نشان نداده است و مسلمانان هیچ قانونى براى ممنوعیت فعالیت مذهبى یهودیان و مسیحى در کشورهاى اسلامى تدوین نکردهاند. تلاش امروز غرب در بهکارگیرى جنگ سرد علیه مسلمانان ادامه همان جنگ سردى است که در طی جنگهاى صلیبى اوج گرفت. در این جنگها، اول باید اسلام دین شمشیر معرفى مىشد تا کشتار مسلمانان توجیهپذیر باشد و ثانیاً راهبهها و کشیشها چون ازدواج نمىکردند، محمد(ص) را شهوتران نشان مىدادند تا حمله به مسلمانان به سرعت انجام گیرد. بهطور قطع، برخى از مبلغان ضداسلامى متعصب به معناى واقعى کلمه بودند، و این روش تحقیرآمیز، تاثیر مهمى در بیگانه ساختن غرب با جهان اسلام داشته، و به دلیل ضدیت طولانى غرب با پیامبر، ضدیت با غرب در میان مسلمانان رشد کرده است. بنابراین، غرب خود باید مسئولیت رشد اسلام افراطى را بپذیرد. اسلام افراطگرا واژه توهینآمیز و گمراهکنندهاى است، ولى به ستوه آمدن مسلمانان را به غرب ارتباط دادن، نکتهای تأملپذیر و مثبت است.
محمد(ص) داراى ذوق و استعداد سیاسى بالایى بود، بهگونهاى که اعراب را از خشونتهاى داخلى نجات داد، متحدشان کرد و هویت جدیدى به آنان بخشید. او گاه براى پیشبرد اهداف الهى خود به سختىهایى تن داد که براى انسانهاى امروز تصور کردنی نیست. وى برخلاف تصورى که در غرب وجود دارد، شهوتران نبود. یکى از دلایل مهم آن، ازدواج با خدیجه چهلساله است. به علاوه این نکته را که بیشترین ازدواجهاى وى با زنان بیوه بوده است، باید به دلیل فوق افزود. به هر روى نمىتوان ازدواجهاى پیامبر را با شهوترانى مرتبط دانست بلکه همه آنها به درایت سیاسى پیامبر بازمیگشت. ازدواج او با زینب بنت جحش تکلیف الهى تأکیدشدهاى بود که براى تغییر یک سنت قدیمى جاهلى انجام شد. البته خالى دانستن ازدواجهاى پیامبر از شهوترانى سخن درستى است، ولى آنها را یکسره سیاسى دانستن هم ناصواب است. آرمسترانگ مرتب از سوء برداشت غرب از پیامبر انتقاد مىکند و نبوغ محمد(ص) را در حل مسائل مختلف مىستاید. وی درایت و دوراندیشى پیامبر را در صلح حدیبیه بهرغم مخالفتهاى ابتدایى ستودنى مىداند. آرمسترانگ معتقد است اگر مسیح(ع) همانند محمد(ص) به حکومت مىرسید و دولت تشکیل مىداد، مجبور مىشد قوانینی شدیدتر از قوانین محمد(ص) طراحی کند.
قرآن کتابى است که اگر بهدرستى خوانده شود، احساسى از معنویت و صفاى باطن در خواننده ایجاد میکند که درک آن براى مسیحیان مشکل است. به علاوه عربى بودن قرآن و ترجمههاى نامأنوس لاتینى آن، بر فهمناپذیری قرآن در غرب افزوده است، ولى آرمسترانگ براى مستند کردن سخنانى که در کتابش آورده، از آیات بسیاری استفاده کرده و معتقد است قرآن کتابى است که تأثیرات درونى خوب و مثبتى را در انسان بهوجود میآورد.
اسلام دین صحرا نیست، و نیز هیچ انسى بین اسلام و شمشیر وجود ندارد، همانگونه که در مسیحیت رابطهاى بین آموزههاى مسیحى و شمشیر به چشم نمىخورد. مبناى چنین قضاوتى آن است که ریشه همه ادیان الهى یکی است و پیامهاى آنها یکسان میباشد، و از این رو اگر در مسیحیت شمشیر سخن اول را نمىگوید، در اسلام هم سخن اول با شمشیر نیست. بنابراین، اگر پیامبر به شمشیر دست برده و به جهاد فى سبیلالله اقدام کرده، به یک کار دفاعى مبادرت ورزیده است، پس باید از جهاد فى سبیلالله حمایت کرد. همین منطق درباره احکام اسلامى که گاه بریدن دست دزد را توصیه مىکند، وجود دارد. اگر بهراستى مسیح(ع) به حکومت مىرسید، مىتوانست در مقابل افراد شرور و دزد سکوت اختیار کند؟ اگر اسلام واقعا دین خشونت بود، آیا مىتوانست جاوید بماند؟ کدام اندیشه یا حکومتى با زور و شمشیر توانسته است به حیات جاودانه برسد؟
پیامبر دوست مىداشت از زخم زبانهاى یهود رهایى یابد، ولى قبله به خواست و مشیت الهى تغییر کرد که اثر مهم آن عزت مسلمانان و ذلت یهودیان بوده است. یهودیان بسیار مغرور بودند و یکى از دلایل مخالفت آنان با پیامبر غرور آنان بود. پیامبر با شکست دادن آنها و اخراجشان از مدینه غرور و اعتماد به نفس را از آنها گرفت و به این وسیله و براى همیشه خطرشان را نسبت به اسلام از بین برد.
بسیارى از صفات جاهلى، با کرامت انسانى سازگار نبود، اما طواف به دور خانه خدا سنت مهمی بود که پیامبر آن را در جهت عبادت خداوند واحد به کار گرفت. اسلام با خرافههایى که پس از رسالت پیامبر مطرح شد و ریشه در جاهلیت عرب داشت، به مخالفت برخاست چون افسانه غرانیق که در آن ستایش بتان بار دیگر زنده مىشود. تفاوت اثر پرستش خدا و پرستش بت در حیات اجتماعى بسیار محسوس است و اسلام پرستش خداى واحد را برگزید تا به زندگى انسانها حیات جاودانه ببخشد. با این وصف، نباید شک کرد که براى درک قوانین اسلامى، درنظرگرفتن موقعیت زمانى و مکانى جزیرهًْالعرب ضرورتى اجتنابناپذیر است.
اسلام حقوقى را به زنان عطا کرد که قبل از آن، بهرهاى از آن نداشتند. این حقوق در اوضاع و احوال صدر اسلام مانند معجزهای شگفتانگیز بود. زنان حق شهادت یافتند، اجازه داشتند که مهریه داشته باشند، و با محدود شدن تعدد زوجات شخصیت جدیدى پیدا کردند، حتى حجابى که اسلام احیا کرد، براى ارتقا شخصیت زن و پاک نگاه داشتن دامن او از معاصى و ناپاکىها بود. البته زنانى چون عایشه از مزایایى که اسلام به آنان عطا نمود، در جهت ارضاى تمایلات سیاسى ناصواب و ناحق استفاده کردند. با این وصف، رفتار اسلام با زن یک رفتار انسانى و الهى بود در حالى که غرب با همه ادعاهایش رویکردی مستبدانه به مسأله زن داشته است.
تصویرى که کتاب آرمسترانگ از برخى شخصیتهاى تاریخ اسلام ارائه مىکند، به واقعیتهاى وجودى آنها نزدیک است. وى پیامبر را ستایش مىکند، بهرغم اینکه قضاوت درستى درباره پیامبر به عمل نیاورده و اشکالاتى را بر پیامبر وارد کرده است. در عوض، ضمن برشمردن نکاتى مثبت درباره عمر، ابوبکر و عثمان، معتقد است آنها در ایمان به پیامبر ضعف ایمان و تردید داشتهاند.
علاوه بر موارد بالا، نکات مثبت دیگرى نیز در کتاب به چشم مىخورد که برخی از آنها عبارتاند از:
وى مىکوشد مسائل صدر اسلام را با مسائل دیروز و امروز مسیحیان، یهودیان و مسلمانان درهم آمیزد. او براى تبیین و تفسیر یک یا چند موضوع گاه وارد جزئیات شده و گاه نیز به کلىگویى اکتفا کرده است. آرمسترانگ از منابع لاتین و عربى براى غناى نوشتهاش سود برده است. او گاه دو یا چند روایت و داستان را درباره یک موضوع نقل نموده و قضاوت را به خواننده واگذار کرده است. آرمسترانگ شعر و آیه را براى تفهیم بهتر و بیشتر مقصود بهکار گرفته و براى ارائه سیماى کلى از همه حوادث تاریخ اسلام، سخن خود را از جاهلیت عرب آغاز کرده و تا رحلت پیامبر ادامه داده است.
تحلیل و تفسیر دادهها
هدف نویسنده:
۱ــ چنانچه نویسندهاى بتواند موضعگیریهاى ضد اسلام مردمان مغربزمین را به بىاطلاعى یا کماطلاعى آنها از اسلام نسبت دهد، توانسته است دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى علیه پیامبر پاک کند. آرمسترانگ در این جهت و با این هدف تلاش مىکند و از این روست که ابائى ندارد که بگوید تا زمان حیات مارتین لوتر حتى یک ترجمه لاتین از قرآن در دسترس غربىها نبوده است، لذا خیلى طبیعى به نظر مىرسد که آنها اسلام را به عنوان اقتباسى نادرست از مسیحیت کلیسایى باور داشته باشند.
۲ ــ تصویرى که از پیامبر ارائه مىشود، تصویر یک انسان تقریباً معمولى است. نویسنده با زیرکى کوشیده است حضرت محمد(ص) را در حد سیمایى که مسیحیان و یهودیان از عیسى(ع) و موسى(ع) ارائه مىکنند، نشان دهد، در حالى که حضرت محمد(ص) برتر از پیامبران دیگر است. از معجزات پیامبر و ارتباطش با خدا سخن زیادى در میان نیست، چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى. لحن کلماتى که درباره پیامبر به کار برده، گاه غیر مؤدبانه است، انگار از یک انسانى چون لوتر سخن مىگوید.
۳ــ نویسنده اسلام را برداشتهاى پیامبر از تورات و انجیل مىداند و از این رو تضادى را که گاه بین موسى و عیسى با پیامبر به تصویر مىکشد، کماهمیت جلوه مىدهد، زیرا هدف آن است که اسلام را بدون هویت مستقل نشان دهد، اعتماد به نفس مسلمانان را از بین ببرد و آنان را وابسته به آموزههاى دینى و غیردینى غرب نشان دهد. اگر تصویرى مستقل از اسلام کشیده شود، آنگاه نمىتوان بر آن فائق آمد و به سلطهگرى بر مسلمانان ادامه داد.
۴ــ درآمیختن گذشتههاى دور با مسائل امروزی که ظاهراً با هدف ارائه چهرهاى جذاب و جالب از مسائل انجام میشود، به پرهیز از تفکیک مسائل و عدم حیطهبندى آن و سرانجام به خلط مباحث مىانجامد و خواننده را به تحیر مىکشاند. در این صورت هر آنچه گفته شود، چه راست و چه دروغ، از سوى خواننده به راحتى پذیرفته مىشود.
۵ــ حاصل استفاده ناصواب از آیات قرآن، متهم کردن قرآن به عاملى براى گسست قریش و سایر قبایل، نشان دادن تأثیرپذیرى و الگوگیرى قرآن از انجیل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى شکستن پیوندهاى فامیلى به پایین آوردن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غیر الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد. به علاوه، تأکید مکرر بر این نکته که قرآن آماده بود تا با وقوع یک حادثه آیات خویش را عرضه کند، مىتواند آن را کتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.
۶ــ در کتاب زندگىنامه محمد(ص)، مسلمانان بسیار بیش از یهودیان و یهودیان بیش از مسیحیان و مسیحیان خیلى کمتر از مسلمانان و یهودیان مورد حمله یا سرزنش و یا تشکیک قرار گرفتهاند. بنابراین درک مسیحىگرى با هدف طعنه زدن به اسلام و مسلمانان در این کتاب چندان مشکل نیست. در کتاب آرمسترانگ چهره صلحآمیز، صمیمى و دوستانه و نیز مقبولتری از آموزههاى دین مسیحیت ارائه شده و هرچند کتاب درباره پیامبر اسلام است، به نحوى زیرکانه بلندگو و سخنگوى انجیل تحریفشده گشته است. عنصر رحمت در سیره و شیوه مسیح (ع) اصل مسلم فرض شده و جنگهاى پیامبر(ص) و خشونتهاى یهود مورد تردید قرار گرفته است.
۷ــ چرا آرمسترانگ بارها از شماتت پیامبر به زنانش سخن مىگوید؟ در حالى که این رفتار پیامبر نه شماتت بلکه تلاشى براى هدایت آنان به شمار مىرود. یا چرا زمانى که از جنگهاى پیامبر سخن به میان مىآورد، شوالیهاى را مجسم مىسازد که دائم به فتح و پیروزى مىاندیشد؟ در صورتى که پیامبر همواره به دنبال فتح قلبها بوده است. چرا چنین تصویرى را به آنچه به پیامبر و اسلام منسوب است، مانند انقلاب اسلامى، هم تعمیم مىدهد و مىنویسد: به علت نافرمانى ایرانیان در ۱۹۸۷٫م، چهارصدودو زائر ایرانى در مکه کشته و ششصدوچهلونه نفر زخمى شدند؟پاسخ این سوالات را مىتوان در ارائه ظریف چهرهاى خشن از اسلام جستجو کرد.
۸ــ نوشتههاى آرمسترانگ نشان مىدهد که او هم همانند بسیارى از نویسندگان مسیحى در پى تثبیت معیارهاى غربى در سنجش درستى و نادرستى حوادث است. شاید از این روست که نویسنده از توصیف حالت روحى پیامبر، زمانى که در آستانه دریافت وحى قرار مىگیرد، عاجز است یا او بارها از دشوار و مشکل بودن فهم و درک آنچه اسلام آورده، براى مخاطبان غربى خویش سخن مىگوید. این سخن از جهاتى امیدوارکننده و از دیگر جهات تاسفبرانگیز است که چرا تلاشى براى فهماندن آن به مخاطب انجام نمیشود؟ به هر روى، در قالبِ فکرىِ مادىنگر غرب، وحى جایگاهى ندارد و اصولاً به رسمیت شناخته نمىشود.
روش نویسنده در ارائه مطالب
۱ــ نخست اعتماد مخاطب را جلب کن و سپس هر چه بگویى مىپذیرد. بر پایه این روش، آرمسترانگ بر حقایقى از تاریخ اسلام تکیه مىکند و برخى از ویژگیهای مهم و معروف آن را نشان مىدهد، اما در لابهلاى این سخنها، انتقادى بهعمل مىآورد و طعنهاى مىزند. او اگرچه بسیار از پیامبر دفاع مىکند، در میان همان دفاعیهها نکتهاى را تکذیب یا حقیقتى را خدشهدار مىسازد. بهعنوان نمونه، پس از تعریف و تمجید فراوان از پیامبر مىنویسد او به زنان اشتیاق فراوان داشت. بنابراین از قاعده چند سخن راست و یک سخن دروغ همانند رسانههایى چون بی.بی.سی پیروى مىکند.
۲ــ به روز نوشتن و از واژههاى جدید سود بردن، روش مناسبى در تفهیم سخن است، ولى به روز سخن گفتن، حوادث دیروز را کهنه مىنمایاند و بهجاىآنکه خواننده را به آن حوادث، هدایت کند نسبت به آن دلزده و دلسرد مىکند. این روش را کم و بیش مىتوان از لابهلاى صفحات کتاب دید و حس کرد. تکرار و تأکید بر واژهها و اصطلاحات جدید، هر بار، یک گام خواننده غربى را به احساس تضاد و دوگانگى دچار میکند؛ دوگانگی بین آنچه دیروز و امروز روى داده است، زیرا خواننده امروزی کتاب انس بیشترى با مسائل دوره خود دارد و صحت و درستى آن را قبل از مطالعه کتاب، بیش از کتاب مىداند.
۳ــ پراکندهگویى و از زمین و آسمان، به یک باره، سخن گفتن همیشه براى تسهیل در درک مطالب و فهم پیچیدگىهاى حوادث نیست، بلکه گاه شیوه و روشى است که به منظور پرت کردن ذهن خواننده از واقعیتى که به آن دست یافته یا در آستانه دست یافتن به آن است، صورت مىگیرد. مثلاً سخن از یهود است، ولى ناگهان آرمسترانگ خوانندهاش را به درون قرون وسطى مىبرد، یا هنگامى که از وحى مىگوید، بدون مقدمهچینىهاى لازم و ضرورى، امى بودن پیامبر را مىشکافد و مىکاود. در حقیقت، نویسنده میل عجیبى به پراکندهگویى از خود نشان مىدهد، گاه چنان از یک موضوع دور مىشود که در بازگشت مجدد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مىسازد.
۴ــ بسیار دیدهام که آرمسترانگ از روش نه تأکید و نه تکذیب سود جسته است. مثلاً زمانى که از انگیزه تجارى در اعزام برخى از یاران و اصحاب پیامبر به حبشه سخن میگوید، بدون اینکه به خواننده پاسخى ارائه دهد، مطلب و سخن را بدون تأکید و تکذیب رها مىکند، اما چون اشارهاى به انگیزههاى مادى مىکند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى این سخن نادرست سوق میدهد که پیامبر، به دلیل منافع مادى، یارانش را به زحمت انداخت. در مواردى دیدگاه بدبینانه غرب امروز و دیروز را درباره پیامبر، اسلام و مسلمانان نقل میکند، بدون آنکه به دفاع از این یا آن برخیزد.
۵ــ روش دیگر بهکاررفته، دفاع بد یا ضعیف از یک یا چند واقعیت تاریخى ــ اسلامى است. این روش در جا و مکانى و براى حوادثى بهکار مىرود که رد و نفى کامل آن میسر نیست. بر پایه این روش نباید این عبارت تعجب کسی را برانگیزد: قرآن اعلام مىکند که مسلمانان فقط مىتوانند چهار همسر اختیار کنند، ولى پیامبر اختیار بیشترى دارد. همین روش درباره جنگهاى پیامبر نیز ــ که همانند ازدواجهاى آن حضرت دستمایه تردیدآفرینى غربىها نسبت به پیامبر شده است ــ به چشم مىخورد. به علاوه بهکارگیرى جملات و کلمات دو پهلو و مبهم براى گمراه کردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پیامبر به منظور کاستن ارزش کار رسولالله از دیگر روشهاى کتاب آرمسترانگ در دسترسى به هدفهاى گفتهشده است.
نتیجه
با همه کاستىها و شاید غرضورزىهاى کتاب، آرمسترانگ تصویرى روشنتر و شفافتر از پیامبر، اسلام و مسلمانان، در مقایسه با نوشتههایى چون آیات شیطانى، پدید آورده، ولى زندگىنامه محمد(ص) در مقیاس کوچکتر، آیات شیطانى دیگرى است. البته نگاه انسان یا انسانهاى غربى به کتابهاى آرمسترانگ مانند تصویر بالا، بدبینانه نیست، ولى آنچه خوانندگان مغرب زمینى کتاب بهدست مىآورند، شناخت همه یا بیشتر واقعیتهاى اسلام نخواهد بود. درحقیقت خواندن این کتاب، براى انسان غربى و شرقى، نهتنها ایمان به پیامبر را تقویت نمىکند، بلکه گاه در آن تردیدهاى جدى ایجاد مىکند. سنىگرایى، یهودمحورى، مسیحىگرى، عایشهمدارى و عٌمَرگویى از مختصات کتابى است که بهظاهر به قصد شناساندن پیامبر تحریر شده است، اما آیا باید از یک نویسنده غربى ناآشنا به اسلام، توقع داشت که مانند یک مسلمان آگاه و دیندار پیامبر را معرفی کند؟ اگر نه، چاره چیست و چه باید کرد؟
پینوشتها
[۱]ــ درباره نام کتاب دو نکته قابل تأمل و دقت است. اول آنکه نویسنده همواره از عبارت پیامبر اسلام استفاده مىکند در حالى که مسلمانان آن بزرگوار را پیامبر جهان مىدانند، البته عبارت پیامبر اسلام از سوى مستشرقان ابداع شده است که متأسفانه مسلمانان هم آن را به کار گرفتهاند. دوم، در صفحات نخست کتاب نام این اثر به شکلهاى مختلف زیر آمده است: محمد(ص)، زندگىنامه پیامبر اسلام(ص) و زندگىنامه پیامبر اسلام حضرت محمد(ص).
[۲]ــ در فصل دوم کتاب، زیرنویسهایى به چشم مىخورد که برخى از نادرستىهاى آن را توضیح مىدهد که مقاله حاضر نیاز به توضیح مجدد آن نمىبیند.
- محمد (ص)«زندگی نامه پیامبر اسلام» نوشته کارن آرمسترانگ
- تعداد صفحات : ۲۳۴
- حجم کتاب : ۲٫۵مگابایت
- بازنشر:بوکیها دات آی آر
متشکرم …
محمد ( ص ) رسول رحمت را نشناختیم و نشناساندیم …